پرسید چقدر دوستش دارم
خسته بودم از تکرار حرف های مبتذل
گفتم
به اندازه ی تنهاییم
واحد شمارش دوست داشتن تو
میزان احساس تنهایی و بی پناهی است
که بدون تو من را خواهد بلعید
تردیدها زاد و ولد کردند
و اما بازهم
نه من فهمیدم چه پاسخ دادم
و نه او فهمید چه پرسید
رها مهر 91
........................................
پاییز
شوق شوق دلم می ریزد
ترکیب گیسوان طلاییت
با سکوت نارنجی مزرعه
و نوبت چیدن لیموهای گونه های تو
با این همه غم های باستانی
هماغوشی روی برگ ها
رها مهر 91
....................................
پاییز می رسد
در سرمای شکرین غروب
با دلی افسرده
ولبخندی ماسیده
دست تو را می گیرم
بگذار باران نم نم ببارد
تا گونه هایت را
اماده ی ابدارترین بوسه های گس پاییزی کند...
رها مهر 91
.................................
و انگاه که بر من فرود امد
فرمان عشق
نه تفسيري بود و نه تدبيري
و من نااگاه از قدرت اسماني اش
قدم در تاريك خانه اي گذاردم
كه سرزميني بود هزارتو از روندگان و امدگان
چونان كه قومي در پذیرش برزخي نسل به نسل
و وارثان كه من بودم
و در ان انجمن اتش ها افروخته بود
كه سوزاننده بود
پس كتابي مقدس و سوزناک و پر مساله
به اندازه عمري كه در عرض بود
نه در طولبر واحد گردش ماه و ستارگان
پس گرفتار امدم
تسليم و نادان از انچه ميشود
و انگاه عذاب ها
از اسمان هزارتوي خاكی جهل
بر من فرود امد
و هنوز چون كوري كه كاه از گندم مي جويد
در كشاكش ان الهام
دست به گريبان نا اگاهي هاي خويشم...
رها
............................
كتابي مي خوانم به نام عمر
تا بدانم اول راهي به نام عمر
چه بايد كرد؟
ايا پاسخم را مي يابم؟
يا اخر كتاب مي بين نوشته است:
به جلد دوم رجوع كنيد؟
رها
.................................
کاش گاهی
خودنویس هامان
برای دیگری بنویسد
رها
.....................
نمی دونم
کی از رو چی تقلب کرد
که نمره بدشون شدم من
دیگه هم نمیشه جبرانش کرد
رها
...............
مي گويند زندگي بدون مرگ زيبا نيست
از انها بپرسيد
ايا مرگ بدون زندگي زيباست؟
.............................
ان ها براي وفاي تو مردند
در حالي كه
وفاي تو
قبل از انها مرده بود
رها
...........................
دوست دارم در دريا غرق شوم
و گونه به شن هاي ساحل گذارم
و پنجه در شاخه هاي درختان اندازم
چشمانش دريا
گونه هايش ساحل.گيسوانش جنگل
اين سفر ناتمام بماند بهتر است
بي هيچ مقصدي
رها
...............................
روز كه مي شود
شب مي بينم
...
گيسوانش را
رها
........................
سی و دو پل رفتم تا تو
یک پل مانده؟
نه!
سی و دو پل مانده تا برگشتن،
خسته ام
رود زیباتر است
رها